سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرچم مهدی

جمعه 87 اسفند 16 ساعت 10:47 عصر
ای خوب هر افسانه, ای یوسف!!
من دوست دارم با تو بودن را
حتی ,اگر در چشم این مردم, نقشِ بد این داستان باشد .

آغاز امامت شما عید و سرور بزرگ شیعه هست..
امید به درک حکومت شما و دیدن سروری شیعه
اللهم عجل لولیک الفرج.
                                                                                                            

نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


می خواهم بخوانم!!

پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 8:14 عصر

یکی امروز بودنش نعمته , فردا نبودش غنیمت!!
یکی بود و نبودش  برابره..
یکی تکرار مکرره
یکی کتابیه که خونده شده
یکی تاریخ مصرفش قبل از چاپ گذشته
یکی اونقدر دامنه داره  که مدام تجدید چاپ میشه
یکی اینقدر  حضورش واضحه که وقتی دیگه نیست میفهمی چقدر "هست"
عاشق کتابای چاپ مجددم!!
گروه سنی ندارن..گروه فکری شاید !!
بدون عنوان و تیتر..
کتابی که هزار بار بخونمش شاید نفهمم اخرش چی بود
هنوز بعد همه این سالها هنوز تمومش نکردم
نیست یا هست..هست یا نیست!!!

  *بعد نوشت  :شک کردم که نکنه من واقعا در مورد کتاب و کتابخونی مطلب نوشته باشم!!! 
  


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


السلام علی امام الرئوف.....

پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 11:23 صبح

چشمه های خروشان تو را می شناسند
موجهای پریشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


خیابانگردی...

یکشنبه 87 اسفند 4 ساعت 5:36 صبح

کفشهای راهپیماییمونو پوشیدیم و پیش به سوی ....
20%-50% تخفیف ویژه فصل,ازین تخیفا چقدر زده بودن.,بسی نشانه خوبیست,یعنی زمستون خوبی داشتیم و از شدت نبارش و اینا همه جنسهای زمستونی باد کرده رو دست مغازه دارا
تو روسری فروشی بودیم که یه مامان و دختر,اومدن ..عجب مامان و دختر متناسبی بودن!!مامانه به جای گردی مثلثی از صورتش شاید مشخص بود ,در عوض دختره جبران کرده بود,دختره گفت:خانوم شال جدیداتونو میشه بیارید, اورد ,انگار فروشنده واردی بود  یه شال پر ازسوراخ و .(..بفرمایید این مدل سرخپوستیه و..).پوشید ,هر چند پوشیدن و نپوشیدنش یکی بود,,مامانه چه تعریفی میکرده که بهت میاد.
بعضی مغازه ها هست که نباید ندیده از کنارشون رد شد,یکیش طلا ...رفتیم داخل که ببینیم  ,خیلی جالب بود تو نیم طبقه جلو سه چهار تا پسر متین و باشخصیت و بالا هم چهار پنج تا دختر چادری و ..به عنوان فروشنده ..وقتی اومدیم بیرون تازه یادم ,مامان من اصلا طلاهاشو ندیدم!!!!(جو گیر شده بودیم بسی)
  تابلو زده بود(این مغازه در روزهای شنبه تعطیل می باشد)!!!!هر دو سه تا شعبه اش هم اینجور بودن..,در عوض جمعه ها باز و جالب بود,جالبتر اینکه همیشه پر از مشتریه و فروش خیلی خوبی هم داره!!
تو پارچه فروشی ,پارچه پسند کردیم اونور در مورد مدلش بحث شد بین خانوما,اینورم ما داشتیم کمک حاج آقاهه میدادیم ببره پارچه رو,هی اون میگفت کج گرفتی هم من میگفتیم نه شما بد گرفتید...........حکایتی شده بود.آخرش هم گفت خوشگل میشه ها اون مدلی حیف که پارچه سرکج افتاد.(کلی با هم یکی به دو کردیم,پیرمرد شوخی بود...)
برای چندمین بار (روی ماه خدا رو ببوس )گیرمان نیومد و به یه (بی بال پریدن )قناعت کردیم...
وقتی میخواستیم سوار ماشین بشیمع دو تا پسر بچه که شاید یکیش 6 سال و اون یکی 12 بود کارتونا رو دسته میکردن و بعد داد رو کول اون کوچیکی..........!!!!.
آخرش رفتیم تو کافی شاپ که یه چی بخوریم, اینقده خنده دار بود اسماشون(هات چاکلت..کافی میکس..چمیدونم....)بالاخره خانومه اومدم توضیح داد که بابا این شامل این مواده(بسی ضایع کردیم..)
به قول مامان,با تو نمیشه اومد خرید,حواست همه جا هست الا جایی که باس باشه.

 


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]