سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهترین کار...

سه شنبه 86 شهریور 13 ساعت 1:43 عصر

سلام

هیچ فکر کردید بهترین کار چی میتونه باشه..

خداوند از موسی (ع)پیامبر خودش سوال کرد: که ایا خودتو برا من خالص کردی؟موسی گفت: بلی نماز خوانده ام..... روزه گرفته ام....وساعتها ذکر گفته ام..خداوند فرمود: نماز خوندی که بتونی از صراط مستقیم رد بشی..روزه گرفتی تا از اتش جهنم در امان باشی..و ذکر گفتی تا در بهشت ترفیع مقام یابی..اینها همه را برای خود کرده ای نه من....ایا مستمندی را کمک کرده ای و دست کمک به سوی دردمندی دراز کرده ای..و....اینها برای من است .

حالا که حکایت اینه اما یکی مثه من..;خب مامان که باید انجام بده کارای خونه رو یه جورایی وظیفشه..داداش و ابجی هم که باید قربون صدقه برن هر چی نباشه من از همشون کوچیکترم...استاد اونا که هیچ اصلا کمم میذارن همیشه تازه اگه بچه ها بایه باشن یه جورایی بعضیا رو دستم میندازیم...تو جامعه و سر کار هم که من هنر بکنم گلیم خودم رو از اب در بیارم....

حالا اگه خلقی مونده بگن من درخدمت هستم....


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


گنجشک وخدا

جمعه 86 شهریور 9 ساعت 11:0 صبح

سلام

می خواستم یه قصه بگم..شایدم بشه گفت شرح حال

.....

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت..

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان

این گونه می گفت:" می اید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود

و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد"

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند,..

گنجشک هیچ نگفت...و خدا لب به سخن گشود" با من بگو از انچه سنگینی

سینه توست"

گنجشک گفت:" لانه کوچکی داشتم ,و...توا ن را هم از من گرفتی.این طوفان

بی موقع چه بود? چه می خواستی از لانه محقرم..کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغض راه گلویش را بست

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی.باد را گفتم تا لانه ات را وازگون

کند.انگاه تو از کمین مار برگشودی.."

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت:"وچه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی."

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فروریخت.

های های گریه هایش ملکوت خدا را بر کرد.

اینم ..

خداوند به سه طریق به دعاهای بندگانش جواب میده:

اومی گوید اری و انچه می خواهی بهت میده.

او می گوید نه و چیز بهتری به تو میده

او می گوید صبر کن و بهترین رو بهت میده

یکی نیست بگه تو که لالائی بلدی چرا خوابت  نمیبره؟!!!

 


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


در مدح دوازدهمین اختر امامت

چهارشنبه 86 شهریور 7 ساعت 7:7 صبح
                                                                                                       
سحر از دامن نرجس ، برآمد نوگلى زیبا
گلى کز بوى دلجویش ، جهان پیر شد برنا
زهى سروى که الطافش ، فکنده سایه بر عالم
زهى صبحى که انفاسش ، دمیده روح در اعضا
سپیده دم ز دریاى کرم برخواست امواجى
که عالم غرق رحمت شد، از آن مواج روح افزا
به صبح نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى
که از نور جبینش شد، منوّر دیده زهرا
چه مولودى که همتایش ندیده دیده گردون
چه فرزندى که مانندش ، نزاده مادر دنیا
به صولت تالى حیدر، به صورت شبه پیغمبر
به سیرت مظهر داور، ولىّ والى والا
قدم در عرصه عالم ، نهاده پاک فرزندش
که چِشم آفرینش شد، ز نورش روشن و بینا
به پاس مقدم او شد، مزیّن عالم پائین
ز نور طلعت او شد، منوّر عالم بالا
چو گیرد پرچم (انّا فتحنا)، در کف قدرت
لواى نصرت افرازد، بر این نُه گنبد خضراء
شها چشم انتظاران را، ز هجران جان به لب آمد
بتاب اى کوکب رحمت ، بر افکن پرده از سیما
تو گر عارض بر افروزى ، جهان شود روشن
تو گر قامت برافرازى ، قیامت ها شود برپا
تو گر لشگر برانگیزى ، سپاه کفر بُگریزد
تو گر از جاى برخیزى ، نشیند فتنه و غوغا
بیا اى کشتى رحمت ، که دریا گشت طوفانى
چو کشتیبان توئى ، ما را چه غم از جنبش دریا
خوش آن روزى که برخیزد، ز کعبه بانگ جاء الحقّ
خوش آن روزى که برگیرد، حجاب از چهره زیبا
                      

نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


تو می ایی........

دوشنبه 86 شهریور 5 ساعت 2:1 عصر

 

 تو می ایی ..

می دان که می ایی..

تو را دیشب من از لحن عجیب بغضهایم خوب فهمیدم..

تو را بی وقفه ازباران باک چشمهایم سیر نوشیدم

تو می ایی..می دانم که می ایی

و بر ابهام یک بودن نگین ابی احساس می بندی

و از تکرار بوچ لحظه های سرد تنهایی

مرا بر نبض بر کار شکفتن می نشانی

تو می ایی

می دانم

خوب می دانم که می ایی

ومن را در حریم امن چشمانت ,به ارامش به فردایی بر از شوق و تبشهای مقدس می رسانی

تو می ایی

خوب می دانم

تو می ایی ..

می دان که می ایی..

تو را دیشب من از لحن عجیب بغضهایم خوب فهمیدم..

تو را بی وقفه ازباران باک چشمهایم سیر نوشیدم

تو می ایی..می دانم که می ایی

و بر ابهام یک بودن نگین ابی احساس می بندی

و از تکرار بوچ لحظه های سرد تنهایی

مرا بر نبض بر کار شکفتن می نشانی

تو می ایی

می دانم

خوب می دانم که می ایی

ومن را در حریم امن چشمانت ,به ارامش

به فردایی بر از شوق و تبشهای مقدس می رسانی

تو می ایی

خوب می دانم که میائی

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


انتخاب با شما

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:54 عصر

خودت گفتی: من انگونه ام که بنده هام تصورم میکنن

.......خدا جون خیلی.......


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]