سلام
هنوز آپ نكردين؟ من بازم به روزم. خوشحال ميشم سر بزنيد
شاد باشي
خدافظ
سلام... امام خميني (ره) از ديدگاه مقام معظم رهبري:
ببخشيد اين پيام كه در زير مشاهده ميكنيد خصوصي بود چشماتون رو ببنديد و رد بشيد .
همه كارها همينطوره به يه لحظه هست يه اشتباه يه لحظه طول ميكشه و پشيمونيش تاكي.
مريم خوبم ، دلم برات تنگ شده خيلي خيلي.
يه شب اخر هفته بيا هويجوري چند دقيقه با هم صحبت کنيم.
من از مسافرت برگشتم خيلي خوب بود خيلي خوب.
خيلي تو روحيه ام تاثير مثبت داشت.
ممنون از حضورتون با چندتا عكس بروزم
با سلام حضور شما ،خواهر گرامي ام
با سلسله مقالاتي با عنوان اُليگارشي ثروت و قدرت ، مسلخ آرمانهاي انقلاب به روز هستم
چرا اينقدر دير به دير به روز ميشي
خواننده ها منتظرن. به قلم بيار اونچه که ديگران از درکش عاجزند.
وصف کن چيزي رو که خيلي ها فقط حرفش رو ميزنن.
من فقط به يه چيز رسيدم تو اين مدت:
پاک باش پاک زندگي کن پاک نگاه کن پاک بشنو پاک بمير.
آپ جالبيه. من تنها ياد اين بيت از مولوي افتادم:
خنك آن قمار بازي كه ببياخت هر چه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
گاهي با خدا ميگم چي ميشد يك جو از اين عشق يا دلسپردگي هاي مولوي وارانه رو به ما هم ميدادي.
بي خيال
آپم
يا حق
خوبي
جالب بود
كمتر ديگه مي آيي
ان شاء الله هر جا هستي موفق باشي.
اميدوارم حالتان خوب باشه.
حرف هاي شما واقعا زيباست.
چي ميشد منم مثل شماها ميتونستم بزرگ نگاه كنم به اطرافم.
هميشه به دوستام گفتم و بازم ميگم. من بين شما چي كار ميكنم خدا عالمه.
به من سر بزنين. شايد مطلبي براتون جالب بود كه تا حالا نخونده بودين.
خدانگهدار.
خاطره اي ازهمسر شهيد همت:بعد از جاري شدن خطبه عقد به مزار شهداي شهر رفتيم و زيارتي كرديم و بعد راهي سفر شديم. مدتي در پاوه زندگي كرديم و بعد هم بدليل احساس نياز به نيروهاي رزمنده به جبهههاي جنوب رفتيم من در دزفول ساكن شدم. پس از مدت زيادي گشتن اطاقي براي سكونت پيدا كرديم كه محل نگهداري مرغ و جوجه بود. تميز كردن اطاق مدت زيادي طول كشيد و بسيار سخت انجام شد. فرش و موكت نداشتيم كف اطاق را با دو پتوي سربازي پوشاندم و ملحفه سفيدي را دو لايه كردم و به پشت پنجره آويختم. به بازار رفتم و يك قوري با دو استكان و دو بشقاب و دو كاسه خريدم. تازه پس از گذشت يك ماه سر و سامان ميگرفتيم اما مشكل عقربها حل نميشد. حدود بيست و پنج عقرب در خانه كشتم. بدليل مشغله زياد حاج ابراهيم اغلب نيمههاي شب به خانه ميآمد و سپيدهدم از خانه خارج ميشد. شايد در اين دو سال ما يك ?? ساعت بطور كامل در كنار هم نبوديم. اين زندگي ساده كه تمام داراييش در صندوق عقب يك ماشين جاي ميگرفت همين قدر كوتاه بود.