بسم الله......يادش بخير وقتي دانشجوي دانشگاه شهيد بهشتي بودم و ظهرها ميرفتم جلوي نمازخونهء دانشگاه که اونموقع مرتفعترين جاي دانشگاه بود و تا اذان مينشستم تو آلاچيق جلو اون و تمام تهران را که زير ديد بود نظاره ميکردم،اتوبان چمران،زندان اوين،دوردستا آسمان دود آلود شوش و راه آهن ،در آلاچيق دو شاهزادهء قاجار که ظاهرا اهل علم بوده اند ارميده بودند و اين شعر رو از سنگ قبر اونا بحفظ دارم:
در دم مردن فلاطون اين دوحرفم گفت و رفت حيف دانا مردن و افسوس نادان زيستن
شايد باورتون نشه که هروقت ياد اون دوران ميکنم از سادگي و صفا و وارستگي و بي پيرايه بودن خود و دوستانم حتما گريه ام ميگيرد.واقعا جواني بهار زندگيست و واقعتر از اون اينکه:جواني معنوي بمراتب بيشتر اهميت دارد ،اينکه هميشه خدا رو...
عزيز من،همدين و هموطن،حداقل همنوع من،اين دوست در کمال اشتياق و تمنا ترا به تنبه و بيداري و فرصت...هاي معرفت و پاکي و شاک و روح و ريحان بر شما جاري خواهد شد.اصلا همين تلاش در درخواست آدم شدن همان کيمياست،همان اوج عرفان و معرفت است...ايامتون بسيار مبارک باد.www.navader.blogfa.com
[گل][گل][گل][گل][گل]مطلبتون رو حتي خلاصه هم شده ميخونم.نظر فني برا بعد.وظيفه داريم دوستان خود را فراموش نکنيم