سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زاویه دید!!!

شنبه 87 مهر 20 ساعت 9:34 صبح

..مجلسی بود و یاران پیامبر طبق معمول گرداگرد او حلقه زده او را مانند نگین انگشتری در میان گرفته بودند. دراین بین یکی از مسلمانان-که مرد فقیر و ژنده پوشی بود-از راه رسید و طبق سنت اسلامی که هر کس در هر مقامی هست,همین که واردمجلسی میشود باید ببیند هر کجا که خالیست همان جا بنشیند, و یک نقطه مخصوص را به عنوان این که شان من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد;آن مرد به اطراف متوجه شد و در نقطه ای جایی خالی را یافت و رفت و. آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید,رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد وگفت :"ترسیدی از فقر او به تو بچسبد؟!" .."نه یا رسول الله..." "ترسیدی چیزی ار ثروت تو به او سرایت کند؟"..."نه یا رسول الله"..."ترسیدی جامه هایت کثیف و آلوده شود؟!"..."نه یا رسول الله".."پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟!!!!!".."اعتراف میکنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از ثروتم را به این برادر مسلمان خود که درباه اش اشتباه کردم ببخشم؟!"..مرد ژنده پوش گفت" اما من حاضر نیستم بپذیرم." جمعیت پرسیدند چرا؟..گفت" چون میترسم روزی مرا هم غرور چنان بگیرد و با برادر مسلمان خود انچنان رفتاری کنم که امروز این شخص با من کرد".                       داستان راستان/شهید مطهری
==========
سلام  به ازای همه روزایی  که نبودیم
پ.ن-1 این قضیه بالا رو واسه خودم نوشتم که بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد جور شامل حالم بوده و... شما فقط بخونش
پ.ن-2فصل پاییز   همیشه میبره منو به گذشته ..نمیدونم چرا؟!
پ.ن-3 اگه بگن شما تنها سه کلمه میتونین بنویسین  ..اون سه کلمه چیه؟
خوش باشین


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]