سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش !!!

جمعه 87 مرداد 11 ساعت 9:22 عصر
خدایا : درود فرست بر محمد و آل محمد
بشنو صدای ناله ام را وقتی ندایت می کنم
بسوی تو گریخته ام ودر برابر تو ایستاده ام و بیچارگیم را به تو عرضه داشته ام
خدایا:اگر محرومم کنی..پس چه کسی مرا روزی دهد!!!!؟
اگر تو مرا خوار کنی چه کسی مرا یاری کند!!!!؟
اگر رسوائی مرا می خواستی عافیتم نمی دادی.
گمان ندارم رد کنی حاجتی را که عمرم را در طلب آن  از تو به سر بردم.
خدایا:اگر به جرم مرا مواخذه کنی به عفوت گیرم.
اگر مواخذه کنی به گناهم به آمرزش تو را باز خواست کنم.
اگر مرا در جهنم افکنی اعلام کنم به اهل آن که از دوستانت بوده ام!!؟
اگر چه کوچک است طاعتم ..حقیقتا امید به تو بزرگ است ..چگونه از درگاه تو دست خالی و محروم برگردم!!؟
مرا پیوند ده به نور عزت فروزنده ات تا تو را بهتر بشناسم و از غیر تو جدا شوم.
                                                                                       "قسمتی از دعای شعبانیه" 
====
پ.ن1-این ماه رجبی هم انگار یه وجب بود و به سرعت برق  و باد به آخر رسید
پ.ن.2-من یکی خوب بلدم با خودم شرط کنم که اینجور بشه و اونجور نشه ولی...من به یه ناظم احتیاج دارم!!؟
پ.ن.3- سرعت نور  300000 کیلومتر بر ثانیه
به قول حافظ:   
                  ماه شعبان منه از دست قدح,کین خورشید  از نظر تا شب عید رمضان خواهد بود
این یکی رو دیگه.....
یا حق

نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


آزمون سه پرسش

جمعه 87 مرداد 4 ساعت 9:32 عصر

روزی فیلسوفی بزرگ که از آشنایان سقراط بود با هیجان به نزد وی آمد و گفت :"سقراط میدانی درمورد یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟"  سقراط در پاسخ گفت: قبل از اینکه  به من چیزی بگویی ,می خواهم آزمون سه پرسش رو بگذرانی!   مرد پرسید سه پرسش؟  سقراط گفت : بله قبل از اینکه تو در مورد شاگرد من صحبت کنی,لحظه ای آنچه قصد گفتنش را داری امتحان کنیم!  اولین پرسش حقیقت است,کاملا مطمئنی آنچه می خواهی به من بگویی حقیقت است ؟   مرد پاسخ داد:" نه,فقط در موردش   شنیده    ام"سقراط گفت:بسیار خب پس واقعا نمی دانی خبر درست است یا نادرست. حالا بیا سوال دوم را بگویم,پرسش خوبی. آنچه می خواهی در مورد شاگرد م بگویی خبر خوبی است؟  مرد پاسخ داد: "نه ,بر عکس"  سقراط ادامه داد: " و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آنچه میخواهی بگویی در مورد شاگردم به من برایم سودمند است؟" مرد پاسخ داد : "نه واقعا.." سقراط نتیجه گیری کرد:" اگر آنچه را که می خواهی به من بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند ..پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟
پ .ن 1- این چند وقته بازار حرف وحدیث بین دوستان در موردی..زیاد شده و آدم رو مستاصل می کنه که چه بکنه و چه جور رفتار کنه
پ.ن 2-احتمالا میشه گفت که سقراط فیلسوف بود و با مسائل از دید فلسفی نگاه می کرد و ادم کوچه و بازاری هم انتظاری جز برخورد کوچه بازاری نمی ره
پ.ن3-کاش بشه نشنید ..یا پیچوند ..خیلی سخته
خلاصه :    سر دل هر بنده خدا می داند  در خود نگر و فضولی ابراز مکن

یا حق


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


پیراهن خاکی....

سه شنبه 87 مرداد 1 ساعت 10:48 صبح

هر کس داشت دنبال جای خنکی می گشت تا از گرما فرار کند و برای لحظه ای استراحت کند. گوشه های ساختمان  از جاهایی بود که همه از آن فرار می کردند. علی آقا آمد و همانجا روی زمین خوابید.
خنیدید وگفت: نباید به این جسم خیلی رو داد. نباید زیاد از حد بهش توجه کرد . (شهید علی ماهانی)
=====
...من نمی فهمم این چیزا رو  خودت میدونی ..هر چی دیده بینه این دل   می کنه یاد..
مشکلمم اساسیه خودم میدونم هر چی بنده خدا سهراب گفت: چشمها را باید شست..... جواب نمیده..

دست من گیر و ازین خرقه سالوس رهان...


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


پدران آسمانی...

یکشنبه 87 تیر 23 ساعت 1:4 صبح

بابا  نان داد.
بابا آب داد.
آن مرد داس دارد.
آن مرد در باران آمد.
اینا رو خیلی نوشتیم و خوندیم..اما....حیف ..که کلاس اول معنی نکردن برامون و ما هم توحساب خام بچگی بابا رو تصور کردیم با یک دست دهنده... و یکی که بایــــد همیشه کار کنه....
فکر می کنم اونی که دست دهنده پدر رو ندید  بهتر فهمید که این بابا..باباست...فهمید که:
بابا زندگی داد.  بابا آزادگی آورد
آن مرد در باران رفت....
کهکشان احساسم تقدیمتان..
با ازای تنها یک.....


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


در احوال مومنان پیشین اندیشه کنید,که چگونه درحال آزمایش و امتحان به سر بردند (قوم بنی اسرائیل قبل از موسی (ع)).آیا بیش از همه مشکلات بر دوش آنها نبود و بیش از همه در سختی و تنگنا قرار نداشتند . فرعونهای زمان آنها را به بردگی کشیدند و همواره بدترین شکنجه ها را به آنها واردمیکردند و انواع تلخی ها را به کامشان می ریختند.نه راهی برای سرپیچی بود نه چاره ای که از خود دفاع کنند ,تا آنکه خدای سبحان جد صبر ایشان را دید که از محبت او مکرهات را تحمل می کنند (اینکه تو ذهنشون دنبال یه ملجا بودند)آنان را از تنگناهای بلا و سختی نجات داد.ان هنگامی بود که وحدت اجتماعی داشتند و خواسته های آنان یکی,قلبهای آنان یکسان,دستها مددکار یکدیگر و..و درین حال بود که ذلت آنان به عزت ,ترس آنان به امنیت و رهبر و پیشوای دنیا شدند...پس به پایان کارآنها نیز بنگرید ! در آن هنگام که به تفرقه و پراکندگی روی آوردند و به حبها و گروه ها پیوستند....خداوندلباس کرامت خود را از تنشان در آورد و شعبه شعبه شدند....و داستان انها عبرت انگیز در میان شما باقی ماند

                                                                 قسمتی از خطبه قاصعه/نهج البلاغه
======
پ.ن-1 چند سال قبل انقلاب اینجور که میگن عین قوم بنی اسرائیل قبل موسی بودیم-الان قوم بنی اسرائیل زمان موسی نشدیم آیا
پ.ن-2امروزه روز زیادمی شنویم گروه فلان ,حزب الان.ائتلاف بهمان..نمیدونم باید چه انتظار داشت حالا؟
پ.ن-3کی به اون وحدت می رسیم که موسی ما هم بیاد و ملوکا حکام بشیم؟
پ.ن-4برداشت آزاد بود
پ.ن-5 خوش باشین


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]