خدای من یک سال گذشت هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی ندیدم. خدای من یک ساال گذشت و چهار فصل..هراسان شدم پناهم دادی.بیمار شدم شفایم دادی...خدای من یک سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه..پی تقدیری نیکو پرسان گشتم شب قدر مرا به خود خواندی ..دستان ملتمسم به آسمان بلند بودقلم رحمتت بر صحیفه بی تقدیرم خواست که بنگارد تفدیری نیکو...!!!!با آفتاب فردایش تفدیری دیگر را جستجو کردم و بار دیگر آرزوی خیسم خشکید!!!خدای من یک سال گذشت وچهار فصل وسیصدوشصت وپنج روز..هرروز بر سر سجاده عبادت به رسم عادت زانو زدم ..پیشانی بر تربت آن نازنین می نهادم و بندگی هزارن معبود می کردم..خدای من یک سال گذشت و چهار فصل و ..چه می گویم؟!!!!!...خدای من سالهاگذشت..ده ..بیست...سال..هر چه کردم دیدی وهرچه بخشیدی ندیدم..خدای من چگونه است که همچنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام؟...چگونه است که هرگز ..هرگز از تو نا امید نمی شوم؟...این چه رسم خدایی است؟!!
خدای من آوای ملکوتی یامقلب القلوب والابصار می آید...تو مرا می خوانی که بخوانمت؟!!!..این منم با حسرت سالهای رفته یا مدبر اللیل و النهار..این منم با هزاران امید به سا لهای پیش رو یا محول الحول و الاحوال... خدای من بندگی ام رابپذیر..التماس مرا بشنو..حول حالنا حول حالنا...خدای من آرزویم چه شد الی احسن الحال..
بوی عطر تحویل می آید...چه تقدیر مبارکی...؟...................
نوشته شده توسط : مریم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ