لرزان گریستم ..خندان گریستم...
گفت 13 آبان نزدیکه سالگرد شهادت جواد و حمیده .اینا دیگه هم مرد زمان جنگ بودن و هم بعد جنگ.اومدم که چیزی بنویسم اما هر کار کردم چیزی نتونستم....نمیدونم چرا ولی یاد دهقان فداکار افتادم کلاس سوم میخوندیم نه؟!!!!من اونو خوب یادمه نمی دونم چرا شاید چون هر شب مشق شب بایست مینوشتم .از ان زمان هنوز که هنوزه میخوام کسی رو فداکار و با گذشت خطاب کنم یا میگم دهقان فداکار یا پترس فداکار. من مقصر نیستم. اینجور بهم فهموندن .یا بهتره بگم اونی که می بایست نفهمیدم. من خیلی چیزها رو نفهمیدم تا اینکه الان بخوام خودمو توجیح کنم.....ریز علی ما بارها و بارها مورد تقدیر قرار گرفت حتی الان که پیرمرد خمیده ای شده آخه ملتی هستیم که معنای فداکاری رو میفهمیم. اما برای تقدیر به عمل نگاه میکنند و بعد تقدیر..یا شاید به شخص و بعد..بعضی ها بی نیاز از تقدیر ما زمینی ها ..طرف حساب هر کیو خودش بهتر میدونه..
خواستم بنویسم اما نمی شناختم..نمی فهمیدمشون..
قبول کن...
قبول کن که تو خوش شانس بودی..دوستای پاک فراون و بی ریا..
توخوش شانس بودی کوچیک بودی اما بالاخره درک کردی همدلی رو که اوایل انقلاب بود و دیگه پیدا ؟...
خوش شانس بودی نوجوان که شدی جنگ بود ..!!هر چی بود اخلاص بود ..هر چی بچه مخلص و ویه رنگ بود جمع شده بودین دور هم ..جمعتون جمع بود
بعضی ها رو خدا خاطرشون رو بد جـــــــــــــــــــــور میخواد(یاد شهید کاظمی افتادم. اینا یه چی داشتن که خیلی مهم بود یه شاه کلید) نمیدونم چرا یعنی اگه هم بخوان یه بار کج برن خدا نمیزاره .بهترین خوبیاشو ور میداره میزاره تو کاسه اینا ..اینو جدی میگم حکمتشو موندم چیه؟نرفته راه دنبال شاه کلیدم..!!!
راستی چرا بچه های اون مسجد شهید مشن یا یه جور دیگه بپرسم چرا هر کی اومد تو اون جمع و شد بچه هیئتی کار درست چند سال بعد قاب عکسش اضافه شد به دیوار مسجد.
حکمت وصیت نامه نوشتن چیه اونم این دور زمونه؟!
بازم بپرسم؟ چرا خدا خاطر بعضی ها رو خیلی می خواد........
نوشته شده توسط : مریم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ