سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متحول میشویم......

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:53 عصر
سلام

...زرنگ میشود....

نه جدا چقد سخته ادم یهو  قرار باشه مشغول به کار بشه اونم بشت هم ..تمام روز فعلا که مشغولم

تا کی کن کم بیارم الله اعلم


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


گره نزن خودتو..

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:53 عصر


سلام

دیشب یه بار دیگه بهم  فهموند.. که به هیچ چیز این دنیای من دل نبند.........

سخت میگیره..نمیگه من بی جنبم و درکم اینقدا..

ولی بازم   بزرگیتو شکر..

هر چه از دوست رسد نیکوست

یا حق


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


سلام به باران

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:52 عصر
سلام

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید

حالا معلوم نیست ما چه نسبتی داریم؟!!!!


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


عیدست

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:51 عصر
سلام

مسلمانان مسلمانان مسلمانی زسر گیرید

                   که کفر از ترس یار من مسلمان وار می اید

امروز که گذشت مبعث ..بود..(تبریک)

در موقع اسایش خدا را بشناس تا در موقع سختی تو را بشناسد.(حضرت محمد)

یا حق


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


ای قصه قصه قصه

یکشنبه 86 شهریور 4 ساعت 11:50 عصر

امروز می خوام یه قصه بگم..

قصه بسری رو که زود مرد شد..هنوز 13 تموم نداشت که خودشو تو لباس یه غواص دید

اون بزرگ شده بود.اروند بیش چشاش کوچیک میومد

اون بزرک شد چون خیلی زود تو جمع ادمای بزرگ وارد شد

جنگید رزم کرد...بچگی نمی دونم شاید کرد...!!!!!!!

وقتی با دوستاش کری میخوندند.سر این بود که اره..شما دادین خرمشرو و ما بس گرفتیمش و از این حرفا

اره خب بعد جنگم اون اروم و قرار نداشت..

اون ورزید بود و ......یه کوهنورد تمام عیار..اونی که اروند تو نظرش کوچیک بود..حالا دماوند و صخره های علم کوه رو هیچ می دید...

خوب یادمه اسم اولین گروه کوهنوردی استان رو به اسم یه شهید (شهید حمیدرضا واعظی زاده)گذاشتند اخه از بچه های هم رزم و هم گروهشون بود

بعد شهادت حمید اومدید با بچه ها ی هم گروه اسم شهید رو رو دیواه کوه .بالای مزار شهدا نوشتید..اما نمی دونم چی شد!! واقعا چی شد و جرا فقط نوشتین.."کوهنورد شهید...."تمومش نکردین؟؟؟؟؟

اما حالا بعد این همه مدت دارن کاملش می کنن ادامه جمله ای که به خط خودت بود"کوهنورد شهید محمدرضا.."

خب اره دیگه خودت خواستی ادامه بدی راهش رو..البته تو گمنامی.خودت می خواستی..اما نشد بالاخره همه فهمیدند تو امیر بزرگی بودی..سرباز گمنام امام زمان به معنای واقعی

وقتی اون شب می رفتی چقد خوش بودی حتی حاضر نشدی به اندازه یه نگاه ....

رفتی اما .........

اما رو واسه خودم گفتم..

راستی تازه بعد شهادت باید بفهمیم شاعرم بودی.؟

با مرگ سرخ تربت ما در زمین مجوی بر چشم عارفان,قرب الهی مقام ماست

قشنگ بود ..به سنگ مزارت هم میاد!

!

راستی دیواره رو هم تقریبا کامل کردن .....خطشون بد نیست ولی به خط خودت نمی رسه

 

 


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]