نوشته شده توسط : مریم
تولد انتظار دیگر یا..تولد آخرین انتظار...!!!
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال...
حکیمی در مجلسی نشسته بود .شخصی از در وارد شد که با وجود تمیزی و پاکیزگی و خوشرویی چهره زیبایی و دلپسندی نداشت. کسی از اطرافیان حکیم با صدایی که تقریبا همه می توانستند آن را بشنوند گفت" من از قیافه این ادم اصلا خوشم نمیاید! نمیدانم خداوند عالم چرابه این قیافه های ناخوش اجازه دنیا دادن میدهد" با این جمله همه نگاه ها به سمت شخص تازه وارد برگشت. او مدتی با شرمندگی به جمع خیره شد و بعد از جا بلند شد تا مجلس را ترک کند. حکیم هم بلافاصله برخاست تا همراه او مجلس را ترک کند. جمعیت ناگهان به خود آمد و از مرد حکیم دلیل ترک نابهنگام مجلس را پرسیدند.مرد حکیم با ناراحتی به سمت مرد بد زبان برگشت و گفت که دنیا برای خوش آمدن من و شما خلق نشده که بعضی مواقع به خودمان حق دهیم دیگران را از حضور در آن محروم کنیم .صاحب این دنیا کس دیگریست و من وتو فقط مدتی تماشاچی و فقط تماشاچی آن هستیم.اگر دوست نداری قیافه آدمی را ببینی می توانی بلافاصله از جا برخیزی وبه جای دیگری بروی! یعنی همان کاری که من الان دارم آن را انجام می دهم!" مرد حکیم این را گفت و به همراه مرد بد قیافه مجلس را ترک کرد
حضرت محمد (ص)می فرمایند : زیبایی این است که سخن خویش را با حق بیارایند
بدون پی نوشت
یا حق
نوشته شده توسط : مریم
سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش !!!
نوشته شده توسط : مریم
روزی فیلسوفی بزرگ که از آشنایان سقراط بود با هیجان به نزد وی آمد و گفت :"سقراط میدانی درمورد یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟" سقراط در پاسخ گفت: قبل از اینکه به من چیزی بگویی ,می خواهم آزمون سه پرسش رو بگذرانی! مرد پرسید سه پرسش؟ سقراط گفت : بله قبل از اینکه تو در مورد شاگرد من صحبت کنی,لحظه ای آنچه قصد گفتنش را داری امتحان کنیم! اولین پرسش حقیقت است,کاملا مطمئنی آنچه می خواهی به من بگویی حقیقت است ؟ مرد پاسخ داد:" نه,فقط در موردش شنیده ام"سقراط گفت:بسیار خب پس واقعا نمی دانی خبر درست است یا نادرست. حالا بیا سوال دوم را بگویم,پرسش خوبی. آنچه می خواهی در مورد شاگرد م بگویی خبر خوبی است؟ مرد پاسخ داد: "نه ,بر عکس" سقراط ادامه داد: " و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آنچه میخواهی بگویی در مورد شاگردم به من برایم سودمند است؟" مرد پاسخ داد : "نه واقعا.." سقراط نتیجه گیری کرد:" اگر آنچه را که می خواهی به من بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند ..پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟
پ .ن 1- این چند وقته بازار حرف وحدیث بین دوستان در موردی..زیاد شده و آدم رو مستاصل می کنه که چه بکنه و چه جور رفتار کنه
پ.ن 2-احتمالا میشه گفت که سقراط فیلسوف بود و با مسائل از دید فلسفی نگاه می کرد و ادم کوچه و بازاری هم انتظاری جز برخورد کوچه بازاری نمی ره
پ.ن3-کاش بشه نشنید ..یا پیچوند ..خیلی سخته
خلاصه : سر دل هر بنده خدا می داند در خود نگر و فضولی ابراز مکن
یا حق
نوشته شده توسط : مریم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ