سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه چیست/ چه باید دید

سه شنبه 87 آبان 14 ساعت 11:14 عصر

نگاه چیست ؟
به چه چیزی باید نظر افکند ؟
چه چیز و چه کسی شایسته نگاه است ؟
می گویند بکوشید تا نگاهی به شما هم بیافکنند ؛ راستی چه کسی باید انسان را نگاه کند تا مس وجودش طلا شود ؟


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


لرزان گریستم ..خندان گریستم...

شنبه 87 آبان 11 ساعت 11:13 عصر

گفت 13 آبان نزدیکه سالگرد شهادت جواد و حمیده .اینا دیگه  هم مرد زمان جنگ بودن و هم بعد جنگ.اومدم که چیزی بنویسم اما هر کار کردم چیزی نتونستم....نمیدونم چرا ولی یاد دهقان فداکار افتادم کلاس سوم میخوندیم نه؟!!!!من اونو خوب یادمه   نمی دونم چرا شاید چون هر شب مشق شب بایست مینوشتم .از ان زمان هنوز که هنوزه میخوام کسی رو فداکار و با گذشت خطاب کنم یا میگم دهقان فداکار یا پترس فداکار. من مقصر نیستم. اینجور  بهم  فهموندن .یا بهتره بگم اونی که می بایست نفهمیدم. من خیلی چیزها رو نفهمیدم  تا اینکه الان بخوام خودمو توجیح کنم.....ریز علی ما بارها و بارها مورد تقدیر قرار گرفت حتی الان که پیرمرد خمیده ای شده آخه ملتی هستیم که معنای فداکاری رو میفهمیم. اما برای تقدیر به عمل نگاه میکنند و بعد تقدیر..یا شاید به شخص و بعد..بعضی ها بی نیاز از تقدیر ما زمینی ها ..طرف حساب هر کیو خودش بهتر میدونه..
خواستم  بنویسم اما نمی شناختم..نمی فهمیدمشون..
قبول کن...
قبول کن که تو خوش شانس بودی..دوستای پاک فراون و بی ریا..
توخوش شانس بودی کوچیک بودی اما بالاخره درک کردی همدلی  رو که اوایل انقلاب  بود و دیگه پیدا ؟...
خوش شانس بودی نوجوان که شدی جنگ بود ..!!هر چی بود اخلاص بود ..هر چی بچه مخلص و ویه رنگ بود جمع شده بودین دور هم ..جمعتون جمع بود

بعضی ها رو خدا خاطرشون رو بد جـــــــــــــــــــــور میخواد(یاد شهید کاظمی افتادم. اینا یه چی داشتن که خیلی مهم بود یه شاه کلید) نمیدونم چرا یعنی اگه هم بخوان یه بار کج برن خدا نمیزاره .بهترین خوبیاشو ور میداره میزاره تو کاسه اینا ..اینو جدی میگم  حکمتشو موندم چیه؟نرفته راه دنبال شاه کلیدم..!!!
راستی چرا بچه های اون مسجد شهید مشن یا یه جور دیگه بپرسم چرا هر کی اومد تو اون جمع  و شد بچه هیئتی  کار درست چند سال بعد قاب عکسش اضافه شد به دیوار مسجد.
حکمت وصیت نامه نوشتن چیه اونم این دور زمونه؟!
بازم بپرسم؟ چرا خدا خاطر بعضی ها رو خیلی می خواد........


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


هر دم ازین باغ بری میرسد....

سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 10:51 عصر
دم غروبی از کلاس میومدیم با بچه ها که دیدیم یه مغازه حراج کرده اجناسشو و داخلش غل غــــــــله ..مام رفتیم ببینیم ..میشد نریم؟!!!!انصافا هم حراج ونصف قیمت. واقعا هم حراجی  بود ... حراجی واقعی بود.!!!!.
بسیار خرسند شدیم از رفتنمان و خریدهامون...
خونه رسیدیم  در حالی که بسیار مشعوف بودیم :
یه حساب سرانگشتی:
17000 تومن خرید  -
5500   تومن تخفیف  +
  یه عدد کیف پول  -
9500 تومن پول نقد  -
سه عدد عابر بانک   -
و تعدادی کارت شناسایی   -
 عجــــــــــــــب  حراجی بود......واقعا
نفهمیدیم  بخرو ببر بود یا بــــــزن و ببر

نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


مــــــــــــــــــــــن و تو وو..

پنج شنبه 87 آبان 2 ساعت 3:44 عصر
به خود ادعا دارم که به تو امیدوارم .چگونه است که در کردارم اثری نیست.چگونه است که تا اراده فعلی می کنم که امری واقع شود جمیع عالمیان یه به یک در نظرم می آیند.؟!!!
کوچکترین اثری از بندگان تو چشمان مرا مبهوت و لبانم را به تحسین ایشان وا میدارد.
در روز نمی دانم حمد چندین نفر گفته باشم.اما برای تو وقت ندارم ,آن هم که تکلیف کردی چیزی جز ورد زبانی نبوده...(ازپس پرده طوطی صفتم خوانده اند...)    وقت مصیبت اما عجیب به یادت می افتم  خوب صدایت می کنم(خدا جون !!!!!؟چرا من؟)راستی اگر پدرمان از آن میوه ممنوعه خورد ,تو همان دم زشتی آن را به او نشان دادی ..همان دم توبه کرد..ولی تو با آدم و هوا شیطان را هم  به زمین راندی و ...  .آن اولین کلاغ را مانده ام تو فرستادی یا که حیله شیطان بود؟!!!!!!!که گمانم اغازی بود بر لغزشهای ما..بیچاره پدرمان آدم بد نام شد. او که هم آن دم توبه کرد ..ولی آن کلاغک شوم مانع توبه ...شد و ان شد که نباید میشد .امروز هر کداممان کلاغکی  داریم.
میخوام پیدات کنم.اجالتا اینو میدونم که من اگه مجبور نباشم بندگی کنم اما تو مجبوری که خدایی کنی.
============
پ.ن.1-چند وقت پیش  با یکی صحبت پیش اومد که بحث  خداشناسی و..اونجا جواب میدادم به ایشون اما بعد  خودم رفتم به فکر دیدم خیلی لنگ می زنم.
اپ.ن.2-احیانا کسی خبر نداره سوال اولو اگه جواب ندیم میشه گفت بعدی..یا مثلا بگیم نکیر و منکر چهار جوابی کنن خودشون هم راحت ترن..؟!!!


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


اول شخص مفرد!

دوشنبه 87 مهر 29 ساعت 10:0 عصر

آمده است که عابدی شبانه روز مشغول دعا و نیایش به درگاه پروردگار بود و به ندرت از عبادتگاه بیرون می آمد.یک روز که برای خرید حاجتی از آن جا بیرون شد,شیطان داخل عبادتگاه رفت و در را به روی او بست .وقتی که  مرد عابد بازگشت و در را بسته دید تعجب کرد.در زد.شیطان پرسید کیستی؟
عابد جواب داد:من. شیطان دوباره پرسید کیست؟ عابد باز گفت : من.....در آخر شیطان در را بازکرد و به او گفت: من عمری مشغول نیایش وستایشش بودم ولی یک بار گفتم "من"و برای همیشه از درگاهش رانده شدم تو چگونه میتوانی این کلمه را چندین بار بر زبان آری؟!!!
==========
پ.ن.1-آیه 71-73 سوره ص همین مضمون رو داره ولی من باز گیر داشتم روش
پ.ن.2-چرا بارون نمی باره


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]